بهاربهار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

حس مادرانه

حس قشنگ مادری

دندون درآوردن و تبِ 🍃بھــــــار🍃

قشنگِ مامان الان ۲روز و ۳شبه کہ تب کردی و خیلے بیحالی و زیاد غذا نمیخوری روز اول کہ تقریباً هیچی نخوردی. روز اول و مخصوصاً شب اول خیلی تب داشتی و من شب تا صبح نتونستم بخوابم و همش مواظبت بودم و پاشویت کردم تا تبت یہ کم اومد پایین. تمام شب کنارت بودم. همش از خواب بیدار میشدی و گریه میکردی و شیر میخوردی. بعد اون شب دیگه شیر هم خوب نمیخوری یعنی فکر میکنم نمیتونی بخوری چون لثه ت درد میکنه فکر کنم نمیتونی بمکی و فقط سینه رو تو دهنت نگه میداری و ول نمیکنی فقط نمیمکی. خیلے دلم میسوزه برات. خیلے ناراحتم و غصه میخورم تو این ۲روز لاغر شدی. از یہ طرف هم چند جای صورتتو پشه نیش زده (بس کہ گوشتت شیرینه) و ی طرف صورتت و زیر ی چشمت باد کرده . همچنین روی یہ...
3 تير 1395

۱۶ماهگی دخترم😘

بہــــــارک من 💖خوشگلکم، شیطونکم، امروز ۱۶ماهگیت تموم شد. ماشالله روز ب روز بزرگتر و شیرین تر میشی و خیلے کلمہ ها رو میتونی بگی و با من حرف میزنی 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ✅هرچیزی ک دوست داری رو ناز میکنی البته خیلے وقته این کارو میکنی... میگی. نــــــازَ ✅عاشق نــــی نــــی🚼 هستی. هر نی نی ک میبینی بای بای👋 میکنی و براش بووووس💋 میفرستی ض ✅هنوزم شیر🍼 منو میخوری و خیلے دوست داری میگی مَمَ. درطول شب 🌃 هم ۲-۳بار بیدار میشی و شیـــر میخوری. (نوش جونت عزیـــــزم) ✅درطول روز همش باهمدیگه بازی میکنیم.. بدو بدو.. دالی... تو میری پشت مبلا منو صدا میکنی میگی ماما.... (قربونت بشم) ✅تو کارای خونہ خیلے دوست داری کمک کنی مثلا هرچی بہت میگم میری میاری. یہ ...
29 خرداد 1395

تاب تاب تاب تاب......

خوشگلک مامان تازگیا عاشق تاب بازی شده.... اولین باری ک منو بابا بردیمت تاب بازی تقریباً 14ماهت بود. اولش نشستی رو تاب و خوشت اومد و آروم تکونت دادیم و خودت همش میگفتی تـــــا تـــــا تاتا . بعدش بابایی یه کم بیشتر هولت داد و تویه دفعه  و گریه کردی بعدش هرکاری کردیم سوار نشدی و میگفتیم بہار سوار تاب میشی تو هم میخندیدی میگفتی نَه..... یه هفته بعد بردیم دوباره گریه کردی و گفتی نَه..... تو خونه سوار کریرت میکردم و تکونت میدادم خوشت میومد و کم کم عادت کردی تا اینکه هفته پیش ک مامان مهناز و دایی ها اینجا بودن باهم بردیمت پارک و دیگه نمیترسیدی و خوشحال بودی و هم تاب کلی سوار شدی هم سرسره و اومدنی هم یه کم گریه کردی ک میگفتی نریم...  ...
28 ارديبهشت 1395

15ماهگی بَہارِ نــــــازم

سلامـ عشــــــقم. دختر قشنگ مامان. خوشگلکم امروز 15ماهت تموم شد. چقدر روزگار باتو بہتره برام. چقدر شیرینی دارے. چقدر آرامش میگیرم ازت. دختر قشنگم همچنان روز بہ روز ماشاللّه شیطون تر میشے و شیرین تر. تازگیا دیگه پیش هیچکس نمیمونی بجز بابا و فقط میخوای منم پیشت باشم و میچسبی بہ من و حتی بابایی هم که میخواد ببرتت بیرون وقتی میخواے بامن باے باے کنے گریه میکنی و با دست اشاره میکنی که بیا بیا... ای جان قربونت بشم ک وقتی این کارو میکنی قند تو دلم آب میشه که البته باباتم محل نمیذاره و تنهایی میبرتت!!! و دیگه تو هم بیخیال میشی!!!:-):-) عزیــــــزمـ الان دیگہ همه چیز رو خوب میفهمے و هرچی میگم زود یاد میگیرے . باهوش مامان مثلاً میگم شیرین مامان کیه...
28 ارديبهشت 1395

روز مادر مبارک......

گویند مرا چو زاد مادر                   پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گهواره من                        بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد             تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم          الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من                       بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست       تا هستم و هست دارمش دوست     بهار قشنگم.. امسال ...
11 فروردين 1395

آب......

دختر خوشگلم در تاریخ11.12.94 اولین بار گفت آب...... و هروقت من تکرار میکنم تو هم تکرار میکنی همش لیوان آب رو میدی من وقتی برات آب میریزم اول دستتو میکنی توی آب و میخندی بعد آب رو میریزی زمین یا رو فرش!!!! تا الان کلمه های بابا. ماما.  نَ نَ.  دَدَ.   ج ج.   و... رو میتونی بگی ماما رو تازگیا میگی و من همیشه منتظر شنیدن این کلمه از زبون شیرین تو بودم. اما بابا رو خیلی وقته که میگی عزیزم. وقتی میخوای دَر یه چیزی رو برات باز کنم اونو میدی من و میگی : دَ وقتی باهات دالی میکنم میگی داااا   میگم النگوت کو؟ گوشوارت کو؟؟؟ موهات کوووو؟ تو نشون میدی میگم بزن شیکمت.. میزنی شیکمت دست دستی میکنی... سر سری میک...
11 اسفند 1394

تولد 1سالگی دختر قشنگ من.......

عزیزمن گل من تولدت مبارک... عزیزمن گل من تولدت مبارک...   دختر قشنگم روزها و لحظه های با تو بودن پر از عشقه. عزیزم عاشقانه دوستت دارم و از خداوند بزرگ ممنونم که تورو دارم و برات آرزوی سلامتی و تندرستی و عمر طولانی و باعزّت و خوشبختی و عاقبت بخیری می کنم. عزیز دلم ماشاللّه بزرگ شده. دیگه تقریبا راه میره. وسطاش یه کم میفته و دوباره بلند میشه اما تعداد قدمهایی ک برمیداره  خیلی بیشتره. عزیزم دختر خوب من منوبابایی رو خیلی دوست داری و همش باهم بازی میکنیم. وقتی یه چیز رو میخوای با دستت اشاره میکنی میگی : نَ. یا   دَ.    یه جا بند نیستی و همش دنبال چیزای جدیدی. انقدر تو این چند وقت شیشه و استکان شکوندی.... همش هم می...
29 بهمن 1394

عسلک مامان

دختر خوشگلم سلام. عشقم روزها و شبهامو با تو میگذرونم و چقدر شیرینه لحظه های با تو بودن. خدارو شکر تازگیا بهتر غذا میخوری. چندروزه صبحانه حریره بادام میخوری و ناهار و شام هم هرچی داشته باشیم تو هم میخوری. برنجرو خیلی دوست داری. ماست و بادوم یا گردو و خامه (مخلوط) هم دوست داری. موز هم میخوری. خلاصه یه کم خیالم راحته. ناهار ها بیشتر سوپهای متنوع درست میکنم و تو هم دوست داری. راستی اینو بگم هرکی میاد خونمون وقتی میره تو گریه میکنی و میخوای ک تو هم بری. مهمونی هم ک میریم اگه بابایی نباشه میچسبی ب من و همش آویزون منی و زیاد بغل کسی نمیری. تازگیا فهمییدم ک حسود هم شدی!!! مثلا آقابزرگت وقتی دختر عمه تو ک 4سالشه بغل کرد تو ناراحت شدی و اروم داد م...
11 بهمن 1394

دختر عزیزم روز به روز بزرگتر میشه ماشالله. 11ماهگیت هم تموم شد

عزیزک من خوشگلکم دیروز رفتی تو 12ماهگی. یعنی 1ماه دیگه تولدته. از شیطونیات هرچی بگم کم گفتم. همه جا میری همه جارو بهم میریزی. هرچی میخوای اشاره میکنی و میخوای بهت بدیم. تا بابایی میره پشت سرش گریه میکنی البتهخیلی وقته این کارو میکنی. تازگیا نای نای نانای میگم میرقصی خیلی خنده دار و بامزه ست. وقتی با تلفن حرف میزنم تلفن رو ازم میگیری و میخندی و بازی میکنی. سه چرخه ت هم ک برای سیسمونیت بود رو خیلی دوست داری و ازش پایین نمیای عروقت سوارت میکنم. هروقت هم میری اتاق خواب  پریز تلفن رو زود از برق میکشی!نمیدونم چرا ازین کار انقدر خوشت میاد. ماشالله خنده رو هم که هستی . خلاصه حس مادری خیلی قشنگه و من خوشحالم که این حس رو با تو تجربه میکنم و ا...
1 بهمن 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حس مادرانه می باشد