بهاربهار، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

حس مادرانه

حس قشنگ مادری

دخترای قشنگ من😍😍😍

چقدر حیفم میاد که این روزا وقت نمیکنم و یادم میره بیام اینجا خاطره ها رو بنویسم. که اگه همشو بخوام بنویسم هرروز کلی باید بنویسم دخترای قشنگم زندگی با شما برای من عطر و بوی دیگه ای داره. رهای کوچولوم که ماشالله انقدر شیرین و باهوش و تو دل بروست که هممون عاشقتیم. بهار قشنگم ک ماشالله بزرگ و خانم شده و من روز به روز بیشتر و بیشتر عاشقشم شما دوتا بزرگترین دلایل خوشبختی من هستید. و من عاشقانه بهتون عشق میورزم. و هر ثانیه و هر لحظه ارزوم فقط و فقط خوشبختی دخترای عزیزمه. و از صمیم قلب از خدا میخوام دخترتم خوشبخت بشن و من بتونم خوشبختیشونو ببینم و لذت ببرم. امیدوارم به این آرزو م برسم. امید زندگیم شمایید عزیزای دلم. تنهام ولی با شما تنها نیستم ...
4 مرداد 1398

چهادست و پا رفتن رها جونم

من فدای رها کوچولوم بشم که انقدر زرنگه. ماشالله دخترک نازم. دختر عزیزم الان حدود یک ماهه که داشت سعی میکرد که چهاردست و وا بره و اصلا از همون اول قصد سینه خیز رفتن نداشت😅. و همش تلاش میکرد البته اینم بگم فکر کنم یه ماه و نیم پیش بود که عقب عقبی میرفت . و ماهم همش میخندیدیم که میگفتیم رها دنده عقب میره. یعنی زور میزدی که بیای جلو ولی عقب میرفتی خلاصه الان که حدود شش ماه و نیمت شده سه چهار روزه که چهاردست و پا میری اولش آروم آروم میرفتی ، از دیروز تندتر میری و قشنگ از اتاق خودت میای بیرون تو پذیرایی. آفرین دختر باهوش و زرنگم امیدوارم تو همه ی مراحل زندگیت موفق باشی عزیزدلم. چهار دست و پا رفتنت مبارک کوچولوی عزیزم. فردا هم تولد بهار نازمه و ...
28 بهمن 1397

دندون درآوردن رهای عزیزدلم

وای امروز خیلی خوشحال شدم، از صبح بخاطر کار بابا قربونی بریده بودیم داشتیم کارارو میکردیم آقا و مادربزرک و زن عموزهرا هم خونمون بودن. من داشتم چای میخوردم ئ رها جونم هم پیشم بود. و هی دوست داشت چایی بخوره. منم یکم بهش دادم و یکم گذشت دیدم یه صدایی میاد انگار دندون بخوره به لیوان و تق تق صدا بده. زود دستمو زدم به لثه هات دیدم وااای دخترکم دندون دراورده خیلیییی خوشحال شدم. تقریبا چهار روز مونده تا شش ماهت تموم بشه. هنوز به مامان مهناز نگفتم منتظرم فردا بهش بکم مطمئنم اونا هم خیلی خوشحال میشن. دختر نازم دندونت مبارک❤❤❤❤❤❤ بهار رو صدا کردم گفتم بهار اگه گفتی چی شده؟؟ رها دندون درآورده، بهارم خیلییی خوشخال شد زود رفت دستشو شست اومد با انگشت کو...
10 بهمن 1397

خواهرانه😍

 بهار واقعا رها رو دوست داره و همش میخواست بغلش کنه بوسش کنه. میگفت این بهترین آبجی منه😍😍 فداتون بشم من که با وجود شما آرومممممممم       ...
14 دی 1397

دخترای قشنگم

اینم عکس اولین روز تولد زها و وقتی بهار اومد ملاقاتت. قربون دختر قشنگم بشم که دوشبی که من تو بیمارستان بودم چقدر بی قراری کرد. چقدر دل منم براش تنگ شده بود. و بهار بهم ز میزد گریه میکرد منم گریه میکردم. خلاصه سخت گذشت ولی رها جونو میدیدم غصه هامو فراموش میکردم فقط دوری بهار برام سخت بود. مامان عزیزم هم پیشمون بود و واقعا خیلی کمکم کرد. امیدوارم همیشه سلامت باشه و خوشبخت. عاشقشم❤ ...
14 دی 1397

آبجی رها❤❤

سلام به دخترای قشنگم. فکر کنم آخرین بار که مطلب کذاشتم واسه نزدیکای دو سالگی بهار جونمه. دیگه الان دختر عزیزم نزدیکای تولد چهار سالگیشه😍😍 یعنی دو سال مطلب نذاشتم و. حتما کلی هم حرف دارم برای گفتن که مهمترینش اینه که بهار الان یه آبجی کوچولوی پنج ماهه داره که اسمشو گذاشتیم رها. الان من دوتا فرشته قشنگ دارم و تمام آرزوم خوشبختی و موفقیت دخترای عزیزمه. رها سیزذه مرداد 97 ب دنیا اومد. بهار خیلی خیلی رها رو دوست داره البته حسودی هم زیاد میکنه که طبیعیه😅 الان دیگه سرم خیلی شلوغه. رها هم داره شیطون تر میشه و البته شیرین و شیرینتر وقتی بارداری بودم بهار هم میدونست که تو شیکمم نی نی هست خیلی خوشحال بود و همش میگفت مامان چرا نی نی مون ب...
14 دی 1397

از پوشک گرفتن بهار کوچولوی من!!!!😉😉

دختر عزیزم چند وقتی بود که زیاد دوست نداشتی پوشک بپوشونم برات و هی میگفتی شورت بپوشون. منم چون دیدم آمادگیشو داری تقریبا و نزدیک عید هم هست گفتم از پوشک بگیرمت که هم تو راحت شی هم خودم هم باباتکه انقدر پول پوشک نده!!!!😂😂😂😂 خلاصه از ۹دی دیگه پوشک نپوشوندم برات و تند تند میبرمت دستشویی هر یه ربع بیست دقیقه. اولین روز ۴بار تو شلوارت جیش کردی من همش پر حال شستن شلوار و شورت و خشک کردنش بودم!!! البته از ساعت ۹شب دیگه برات پوشک بستم تا فردا صبح... اون روز خیلی حرص خوردم اما اصلا تورو دعوا نکردم تا یه نترسی و همش تشویقت میکردم ک تو دستش.یی بری... حالا بماند دستشویی رفتنتم مکافاتیه، هی میخوای شلنگ آب رو بگیری و بازی کنی. این بیشتر ازهمه اعصابم...
11 دی 1395

ازشیر گرفتن بهارم😳😢😢😢😢😢

دخترعزیزم بااینکه خیلی ناراحت بودم ازین کار اما مجبور بودم که از شیر بگیرمت. کلا چند وقته خیلی غصه میخورم که چطور تورو از شیر بگیرم‌که اذیت نشی آخه خیلی وابسته ای... نزدیک ۱ماهه که سعی میکنم فقط موقع خواب بهت شیر بدم تا یه کم وابستگیت کمتر شه البته هم قبل خواب میخوردی هم وسطای خواب چندبار میخوردی هم وقتی بیدار میشدی... هم ظهر هم شب خلاصه منتظربودم ماه صفر تموم بشه بعد از شیر بگیرمت. چون ماه صفر سنگینه دوست داشتم تموم بشه بعد. اولین روز ماه ربیع الاول شهادت بود. دومین روز تصمیم گرفتم دیگه ازشیر بگیرمت. دیگه بعد از صبح که بیدار شدیو شیر خوردی بهت دیگه شیر ندادم. گفتم اَخ شده. تو هم که دیدی بدت اومد دیگه نخوردی. راجع به خوابت خیلی نگران بو...
15 آذر 1395

21ماهگی عزیزدلم

دخترک قشنگم خداروشکر ۲۱ماهگیشم تموم شد. این آخرا یه کم مریض بودی البته‌خداروشکر شدید نبود. قربونت بشم کاملا صحبت میکنی. جمله کامل میگی. رنگهای قرمز و آبی و زرد و نارنجی و سبز و بنفش هم‌ قشنگ بلدی. همش هم سوال میپرسی. آخر بیشتر جمله هاتم مامانی میگی. مثلا میگی این چیه مامانی... ماشاالله انقدر هم شیرین میگی مامانی که نگووو. قربونت بشم عزیزکم. هنوزم شیر مادر میخوری و ترک نکردی خیلی وابسته ای من خیلی نگرانم چطور میخوام از شیر بگیرمت. تازگیا غذا هم کمتر میخوری و همش میگی شیر بده. موقعی که میخوام غذا بهت بدم اول میدم خودت بخوری بعد که دیگه نخوردی برات داستان گربه‌و هاپو و نی نی تعریف میکنم و تو هم خوشت میاد و میخوری یا بهت فیلمهای خ...
5 آذر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حس مادرانه می باشد